میهمان غروبم
به یک آسمان اندوه
پر کرده شفق را از می
جای تو در بر من خالی
*******************
یاد من، شخم میخورد از خاطرهای
حجم شب، حاصلخیزی اندوه
باریدهام تا به سحر
یاد تو کی میگذرد؟
*******************
امیدی
در من پرپر میزند
و
همین فردا خواهد مرد
و تو
از این کوچه
گذر نخواهی کرد
شعرها عالی اند – موجز و پر از تصویر و تخیل و نوستالژیک . بلوچ عزیز با آنهمه زیبایی درطبیعت ونکوور چرا بیشتر شعر نمی نویسی ؟
دلتنگ نبینیم شما را بلوچِ عزیز.
اشکان