خیلی طبیعی است وقتی شخصی با اتفاقی غیر منتظره مواجه میشود که برایش دردناک است عکسالعمل نشان بدهد. این عکسالعمل حتمن به خیلی چیزها در شخص بستگی پیدا میکند و آگاهی او به خیلی مسائل. در آن لحظه دیکتهای تنظیم و عمل نمیکند. چنین عکسالعملی در اطرافیانِ دور و نزدیک هم عکسالعملی را به وجود میآورد که خود میتواند به خیلی چیزها ربط داشته باشد. رفتار و کردار و گفتار آنها بستگی پیدا میکند به سرعت عکسالعمل و خاطراتی که زیستهاند و تلخیای که در آنها بیدار شده. از افرادی که دورترند یا به هر دلیل امکان مییابند دیرتر عکسالعمل نشان بدهنداین توقع میرود که به عقل و استدلال بیشتر تکیه کنند. دست انداختن و بزرگ کردن صحنهها، جملات و کلماتی که در آن لحظه بحران بر فرد و اطرافیان دور و نزدیک رفته از طرف کسانی که در شرایط بعد بحران سخن میگویند شرایط سختی به وجود میآورد که امکان باز یافتن و مسلط شدن بر خود را دشوار میکند. ما انسانیم و پر ایراد و شرایط خاص، گوشههایی از آن را برای همه از جمله خودمان هویدا میکند. ممکن است گاهی آگاهی و باور داشته باشیم و لازم بدانیم کاربرد واژههای تلخ را، باکی نیست اما اگر آنها را با مهربانی کنار هم بچینیم پذیرفتنشان راحتتر و اثرشان بیشتر میشود.
این بود انشای من که در «زمانه» نه سر پیازم و نه ته پیاز.
آقا بلوچ این واقعه یک چیزی را بیشتر از همه چیز هویدا میکند و آن مشکل اساسی فرهنگی است که در بین ما ایراینان ریشه دوانده و اگر آنرا از ریشه بیرون نیاوریم تا ابد در جهنمی که خود ساختهایم خواهیم سوخت.