پنج سال دارد. تازه از ایران آمدهاند. حتی اگر به او بیسکویت بدهیم اول میپرسد گوشت خوک نیست!
حالا کنار من نشسته و بازی میکنیم. بناست هر چه من میگویم او اولین چیزی را که به ذهنش میرسد به من بگوید.
میگویم: گربه.
میگوید: میو.
میگویم: سگ.
میگوید: واق واق.
میگویم: امنیت و آزادی!
میپرسد: چی؟
تکرار میکنم.
فکر میکند و باز میپرسد: چی؟
باز هم تکرار میکنم.
نگاهم میکند و لبخند میزند.
میگویم: حضرت آیتاللهالعظمی روحاللهالموسویالخمینی!
بلا درنگ بلند میشود دو زانو مینشیند و مرتب سجده میکند.
تأثیر
June - 22 - 2008
با رهگذر عزیز بله کاملاً واقعی.
این مطلب واقعی بود؟ ببخشید این سوال و می پرسم آخه دیگه تا اینقدرش خیلی عجیبه
آذر گرامی با درود و مهر فراوان. در داستانهایی که بر چسب مهد کودک را دارند مبنا صد در صد حقیقت است. در این نوشته ها من فقط راوی هستم.
این نوشته بر مبنای حقیقت نبود , نه ؟ فقط تصور کردی و با کلمات و مفاهیم بازی کردی , اینطور نیست ؟
آلان در همین جا , در خود ایران هم در مواجهه با کودکی , همچین چیزی نخواهی شنید …
شوخی بود , اینطور نیست ؟
یکی از دوستان شدیدا مذهبی (ظاهری) بود. نه خودش و نه بچههایش اجازه نداشتند گوشت خوک بخورند. یک روز که بچه اش را فرستاده بود میهمانی منزل ما، نهار میخواستیم سوسیس بخوریم هرچه فکر کردم برای بچه مفلوک چه درست کنم عقلم به جایی نرسید. با اینکه میدانستم در سوسیس های نروژی گوشت خوک به وفور مصرف میشود، وقتی روی بسته را خواندم دیدم نامی از خوک علیه سلام نبرده، پس برای بچه مسلمان هم سوسیس درست کردم و به خوردش دادم.
چند هفته بعد پدرش آمد سراغم و با عصبانیت پرسید، چرا سوسیس به خورد بچه اش دادهام!
گفتم عزیز دلم روی بسته ننوشته بود محتوی گوشت خوک است، در نتیجه دادم پسرت بخورد، با خودم گفتم اگر گوشت خوک باشد یقینا پسرت مثل موشک دود میشود و به هوا میرود و اگر نبود که روی زمین خواهد ماند. وقتی پسرت سوسیس را خورد مثل بچه آدم روی صندلی نشسته بود، پس نتیجه گرفتم که سوسیس حتما گوشت حیوان دیگری بوده.
از آن به بعد بچه اش را تنها خانه ما نمی فرستاد.
باید اضافه کنم که امروز خوشبختانه نه تنها پسرش که حتی خودش هم گوشت خوک خور شده.