چه فرق میکند که دختر است یا پسر؟ کودکی است خردسال. تازه در مهد کودک ثبت نامش کردهاند. هر دو خواب آلودیم و ساکت. چهار راه چسبیده به خانهاشان را که رد میکنم با چنان لحن محزونی صدایم میکند که خوابم میپرد. صدای رادیو را کم میکنم و میگویم:
– جانم
میگوید:
– دیشب توی رختخواب گریه کردم!
در حالیکه میگویم «چراااااااااااااااااا؟» آینه را تنظیم میکنم که صورت همدیگر را ببینیم.
آهسته میگوید:
– بابا دست مامانو اینجوری پیچید. مامان جیغ کرد.
وبعد دست کوچکش را به شدت توی هوا به سمت راست میپیچد.
ماشین را پارک میکنم. یکی از آن انگشتریهایی را که نگینش آبنبات رنگینی است از جیبم در میآورم و به او میدهم. چشمانش برق میزند. آن را به انگشتش فرو میکند و شروع میکند به مکیدن.با این که هر دو لبخند میزنیم من میدانم در دلم چه میگذرد، اما نمیدانم در دل کوچک او چه میگذرد
درد بی درمان
May - 14 - 2008
سلام … درمان دارد اما از عوارضش بيشتر ميترسيم …
بلوچ جان:
دردِ دستِ پیچیده شده خوب میشود، اما خاطره اش در ذهن آن بچه بیگناه…
ذره بین