امشب در ونکوور شب بزرگداشت ابراهیم رزمآرا بود. ویژه نامهی شهروند این هفته را که در مورد اوست از دست ندهید. همه بزرگان قلمِ شهر بودند و گفتند. آخر جلسه تمام توانم را ریختم در پاهایم خودم را تا پیش پروانه همسر شاعر رساندم فکر میکردم میتوانم به او بگویم: همراه آدم که رفت همهی دنیا همراهی بکند آدم هنوز احساس تنهایی میکند، اما وقتی به او رسیدم اندوهش چنان سنگین بود که فقط نگاهش کردم و دستش را فشردم. گاهی سکوت همهی احساس را منتقل میکند.
!سلام بلوچ عزيز
دقايقی پيش خبر ناگوار فوت مادرتان را شنيدم، بسيار متأثر و اندوهگين شدم.
غم از دستدادن عزيزان در مهاجرت، بسيار سنگين و تلخست. اين تلخی را همه ما بهگونهای چشيدهايم و نمیشود هم کاری کرد. اما در مورد سنگينی آن، خودم را شريک و همراه میدانم و اميدوارم بتوانم از اين طريق ذرهای از آن کولهبار عظيم و کمرشکن بکاهم.
چراغ عمر تو روشن و پايدار باد، همان آرزويی که مادر هميشه در دل داشت!
قربانت
حسن درويشپور
ـ ـ ـ
پ.ن: دلم میخواست ايميل مفصلی بنويسم ولی با کمال تعجب هرچه گشتم نه آدرس ايميلت را در کتابچه آدرسهايم يافتم و نه در وبلاگ تو. میدانم توی دلت الان به ريشم میخندی و میگويی علتش پيريست! حق داری! پنج روزست که توی رختخواب خوابيدهام، نه میتوانم بنشينم و نه میتوانم راه بروم. شانس را ببين، همه توی استخر شنا میکنند، ولی سرپيری میروم تا شيوه راه رفتن ياد بگيرم.
سلام.آقای بلوچ عزيز،صميمانه آرزو ميکنم که روح ايشان شاد باشد و شما هم بدانید که در اين روزهای غمگين،تنها نيستيد.ميدانيد که خيلی از ما بلاگر ها شما را دوست داريم و خودمان را به نوعی در احساس اندوه شما شريک ميدانيم.
zita
بلوچ عزیز تسلیت. دختر خوشگلت را دیدم و خبر شدم امیدوارم برای شهر ما بمانی
عبدالقادر عزیز اندوهت پشت کوه مرد بلوچ ما را انسانیت تو نجات داد خودت می دانی که چقدر دوستت داریم
hameye tasliyatha ra khandam va midanam hezaran tasliyate digar barayetan dar delha anbashte shode tasliyathayi ke shoma ra nemibinand ta gofte shavand.man ham baraye chandomin bar tasliyat migam ostad.
بلوچ عزیز
گاه کلمات نیز همراه معنی خود می نالند
فقدان مادر از این جمله است
که پس از آن ابهت غم شکسته میشود
تسلیت می گویم برای از دست دادن مادرت بلوچ عزیز. بقای عمر تو و بازماندگانت باشد. دوست دارم همیشه شاد ببینمت.
قادر عزیز
متاسفم !
هرگز نمیرد آاتکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جربده عالم دوام ما
بازهم متاسفم
کاشکی نزدیک بودیم و بقلت میکردم … ارامش برایت آزرومندم
xxx
salam ghader aziz.
darghoozashteh madaretan ra b shooma tasleyat arz mikoonam.
khood ra dar ghameh shooma sharick midaram.sabar brayeh shooma ve roohhy shad baray on marhoom Arezoomandam…..Mahmoud vancouver
از دست دادن عزيزان طاقت فرسا تر از آن است که به تسليتی التيام يابد. آرزومند توان صبر و قرار …
بلوچ عزیز
مادری که چنین فرزندی را پرورید،جاوید است. او همیشه هست با تو و با اندیشه بلندت.و با ماست تا با اندیشه هایت همراهیم. تسلیتم را بپذیر، تو که طعم غربت را هم چشیده ای.آمدم تا بگویم مادر ما هم بود و هنوز هم.
Baluch jaan, omidvaram ghame aakharet bashe. man ro ham dar ghame sangine az dast dadane maadaret sharik bedun.
تسلیت می گویم و امیدوارم غم آخرتان باشد.
شهربانو
بلوچ جان
تسلیت
انشالله غم آخرت باشد
آه عبدالقادر. دیشب توی سخنرانیت وقتی گفتی مادر فقط چهارده سال از تو بزرگتر بود تکان خوردم. می بوسمت و برایت صبر آرزو دارم
درد پنهان و ناگفتنی از دست دادن عزیز، وقتی سال ها در غربت بوده ای و فرصت دیداری نبوده است، آشناست. می دانم که با هیچ تسلیتی داروی این زخم قلب های بزرگ نیست. گفتم بگویم که در حد و اندازه ی این دوری، با توام.
صبور باشی
سلام عبدالقادر جان. با يك فاتحه و سكوت از راه دور اين غم بزرگ رو بهت تسليت ميگم.
دیشب در مراسم بزرگداشت ابراهیم رزم آرا دیدمت. سخنرانیت مو به تنم سیخ کرد. چقدر دردناک و اندوهناک بودی
خدای من خوشتیپترین با حالترین مرد شهر ما مباد که اندوهگین شود. می بوسمت
آه بلوچ اشک و آه شدم
بلوچ من تلخترین گریه ام را در مرگ مادرت کردم می بوسمت مرد عزیز و با محبت
بلوچ عزیز من هم از طریق شهروند خبر شدم داغ مادری که بیست و شیش سال ندیدی قربان دلت. تسلیت
عبدی جان بلوچ
گاهی آدم دلش میخواهد که تنها باشد با خودش با کسی که دوست دارد و شاید با کسی که دوستت دارد ولی اگر این گاهی را اختیارش را از تو بگیرند آنوقت گرفتار تنهایی میشوی که دوست نداری
مثلا مادر ادم را که گاهی هوس میکنی سر بر شانه هایش بگذاری تا او بادستان مهربانش پشتت را نوارش کند
در این تنهاییت من را هم سهیم بدان