خری را صاحبش بار کرده بود و سیخش میزد تا از سربالایی نفس گیری بالا برود. خر جان میکند اما دم نمیزد. گاوی گفتش ترا چه میشود؟ عرعری بکن. بایست. بیفت. بمیر. این چه تن در دادن است؟
خر گفت عرعر بکنم پوزهبندم را میبندد. بایستم کاه جویم را میبرد. بیفتم سوارم میشود. بمیرم فاتحهام را میخواند. منتظر فرصتم تا لگدی بزنم به مثانهاش که بلند نشود.
میرسد آن روز
July - 22 - 2007
اونوقت حالا هی بگیم این ملت دور از جونشون چرا ار ار نمی کنن؟
درود فراوان
و اگر فرصتی نبود چه؟….