همین لحظاتی قبل دختر عمهجان زنگ زد و با صدایی که غم عالم در آن بود گفت نماز صبحش را که خواند از سر درد شکایت داشت. لحظاتی بعد حالش به هم خورد و تا اورژانس برسد تمام کرد.
غم عالم را ریختند در دلم. با صدایی که از شدت اندوه میلرزید گفتم همین چند روز قبل بود که با هم سر دانشجوهای پلیتکنیک و مسئلهی سنگسار بحثمان بود.
گفت جانمازش هنوز پهن است…
دلم برای چارقد و چاقچورش، برای تسبیح یکمتریش، برای جانمازش که عکس مدینه جای سجدهاش چاپ شده بود پر میکشید. بغضم ترکید. با گریه گفتم: اختلاف داشتیم اما دوستش داشتم. به هر حال اعتقاداتش بود. منم اعتقاداتم را دارم، اما میشد بدبختیهایش را هم ببینم. هر کس با شرایطی فکر میکند که در آن بزرگ شده…
دختر عمهجان زد زیر خنده. گفت این هم از کارهای عمه جانت هست. نمرده. سُر و مُر و گنده دارد به صدایت که گذاشتهام روی اسپیکر گوش میدهد و نیشش تا بنا گوشش باز است.
نوبت من بود که تلفن را محکم بزنم به زمین.
عمه جان وفات کرد
June - 27 - 2007
داشتم حساب میکردم آرد و شکر و گلاب به اندازه کافی دارم یا باید برم بخرم با این گرونی که دختر عمه جان خیالم رو راحت کرد:)
ایشالله 120 سال دیگه زنده باشه و سربهسر بلوچ ما بگذاره:)
جناب رهگذر اگر سری هست در کامپیوتر شماست. از سایر نقاط دنیا دوستان اطلاع دادند که با یک کلیک به زیارتتان نایل می آیند
ma ke nesfeh jan shodim Aghaye Balooch!
بلوج جان نمي دانم جرا وبلاك مرا روي نامم قرار نمي دهي؟بقيه دوستان را با يك كليك بر روي نامشان مي توان زيارت كرد جز من. اكر سري دارد برايمان بكو تا ندانسته حكمي ندهيم كه بعدا بشيمانمان كند. سايه عالي مستدام
خدا خيرت دهد , بلوج عزيز. كم كم داشت اشك در جشمانمان جا خوش مي كرد كه نجاتمان دادي.أخر اكر عمه جان خداي ناكرده ارتحال بفرمايند,تكليف بروز شدن وبلاكت را كه معلوم مي كند؟ ىست كم اين روزها با تلفن عمه جان هم كه شده,ىست به كيبورد مي شوي.خدا عمه جان را طول عمر با عزت و شرف عنايت فرمايد.