بیگانهام
با تاریخی که در تخم چشمهایم نگاه میکند و خنجر میزند
بگذار چشمهای نگرانم را تلویزیونها نشان بدهند
تو میگویی بکارم خود را در تو؟
ای همه حاصلخیزی
سبزی، هزار سال است که مرده در من
درست که نگاهت در یکقدمیست
دردا که من از پا افتادهام
نگاهت یک آسمان کبوتر میپراند در من
میدانی من سر بریدن چند قمری را سوختهام؟
کویرم من
چطور باور کنم بارش باران را؟
فرشته!
افتاده از آسمان!
من از چشم خود افتادهام
فرض کن همان زمانهای قدیم است
و چشمان تو، خدای دره
من لب پرتگاه ایستادهام
دلتنگی
June - 17 - 2007
It seems writing is your warm weapon… extremely stunning
درود بر تو بلوج جان
نوشته هايت ويباست. ميماند.دمت كرم و دلت خوش باد.صدايي كر شنيدي صحبت سرما و دندان است.
سلامت باشي و بيروز
بلوچ جان سلام
زنده باشی زیبا بود وتلخ.چه میتوان کرد.شایدمقدر این است که زیبائی همیشه با تلخی آجین باشد.
ممنون ازیاری های بیدریغ همیشگی وشرمنده از مزاحمت های مدام.
دوباره سلام !
ببخشید انقدر مزاحم میشم !! ولی چقدر ترسناک بود…چقدر …هنوز که اینو میخونم وحشت وجودم رو میگیره..خیلی تلخ بود..ولی…زیبا بود…واقعا …عالی.
بلوچ جان سلمان رشدی شعری گفته این روزها که به لقب (سر) مفتخر شده ناقلا مثل اینکه تو هم میخواهی شوالیه بشی
دلتنگیت را میفهمم ای پرت شده از چشمان برهوت وطن!بله
بلوچ جان ,
به دل بد راه مده . خاکی داری حاصلخیز که بکاری , آسمانی داری و نگاهی که کبوتری بپرانی , فرشته ای داری که چشم به تو دارد , گیرم خود از چشم خود افتاده باشی .ما چه کنیم با این همه شیطان و آسمان سیاه و پر از کلاغ و زمین مرده که نه , میرانده شده و خودی که دیگر سایه ای هم از آشنائی در آن نیست .
لبه پرتگاه ایستاده ام
ترسم از مردن نیست
بپرم یا نپرم , مرده ام
ترسم از درد است
دردی عظیم تر
تلخ بود , خیلی !
خدای دره/ یه جور ترسناکه انگار اون خدا چون ادمو به ذلت میکشه.البته حس من اینه.
خوشحالم بعد مدتها برای یه بلاگر دوست داشتنی تونستم کامنت بذارم.
دروذ فراوان
http://www.cyrusnews.com/news/fa/
وای
که
آن روی سکٌه طنز عبدالقادر بلوچ
چه دهشتناک است
آقای بلوچ گرامی .
خیلی ترسناکه خوندن این متنتان…وقتی که این همه سعی میکنم و تلاش میکنم و میبینم که اگر خیلی خوشبخت باشم قراره لب پرتگاه برسم..شاید فقط خوابم میاد…به هر حال …هیجی بگذریم..خوش باشین…