اروپا و آسیا و آفریقا را نمی‌دانم. توی قاره‌ی آمریکا هر وسیله ارتباط جمعی یا فردی را که باز می‌کنی بحث دیپلماسی «کت و شلوار» پریزیدنت احمدی نژاد است و شوهای تلویزیونی او و جناب تونی بلر.
برای آدمهای عادی چقدر سخت شده که لقمه نانی بدست آورند و به غفلت یا هوشیاری کوفت کنند.
آنجا باید می‌گفتند دولت ما بد است و ما خاطی و «العفو، العفو» اینجا باید یال و کوپال کنند، درجه بزنند، کلاه کجشان را کجتر بگذارند و از ظلمهایی که بر آنها رفته حرف بزنند.
اینها تازه خوشبخترینشان هستند. آندسته‌ای که در عراق هر روز یا باید جان بستانند یا جان به جان آفرین تسلیم کنند حکایت پر شکایت زیستمرگی خود را دارند.
برای منی که وبلاگکی را می‌نویسم تا یادم بماند زنده‌ام، چاره‌ای نمیماند که به روز بشوم. اما در روز بهروزی نیست. گرامافون دنیا خط افتاده و به روز بودن یعنی تکرار.
به‌روزم پس هستم
April - 8 - 2007
آره بــخدا. . می فـهمم که چـی میگـی بلوچ عـزیز
هر که نقش خوبشتن بیند بر آب
کشتار انسانها توسط هر کسی در هر جائی به هر منظوری اشتباه است و نمیشود موافق بود اگر چه بهترین عزیزان شما را کشته باشند
اما
چرا باید اوضاع را طوری کرد که یک انسان بمرگ دیگری راضی بشود
اگر خودخواهی ها رذالت ها و اندیشه های شیطانی کنار کذاشته شود نه بلوچی قصد جان غیر بلوچ را میکند و نه پاسداری برای رضایت مرشدش دست به جنایت میزند
از یک طرف میتوانید بگوئید در جنگ که نان و حلوا قسمت نمیکنند
آنها میکشند و اینها هم میکشند
سلام.ببينيد موضوع چقدر ساده است!!
يا بايد همفکر اين دوست؛ايرانی؛ باشیم و يا اينکه اصلن و اصالتن ایرانی نیستیم.
جناب ایرانی با درود و سلام متشکرم که نظرتان را مرقوم فرمودید.
بهتره ادم موضوعش رو عوض کنه تا از قالب تکرار بیاد بیرون.. انقدر به احمدی نژاد و کارهاش فکر کردم دیگه دارم دیوانه میشم…
سلام
شمانه بلوچ هستید ونه عبدالقادرببخشید که رک حرف میزنم شما بیشتر به کباب پز ها شبیه هستید تا به روشن فکر ،آزادیخواه یا هر اسم دیگری که خودتان دوست دارید بر شما بگذارندچند نکته بگویم و رفع زحمت کنم:
یک -از اعدام جانیان و آدمکشها ئی که شما در وبلاگتان خیلی مزورانه از آنها دفاع میکنید بینهایت مسرورم
دو-فکر میکنم که شما اصلا یا اصالتا ایرانی نیستید
سه- یک دوست زاهدانی داشتم که برایم لطیفه ای تعریف میکرد و آن اینکه یک کسی که حالا شما اسمش را فرضا بگذارید عبدالقادربلوچ داشته در زاهدان مرتب با ماشینش دور یک فلکه می چرخیده است پلیس رانندگی از اوعلت این امررا سوال میکندواو در جواب میگوید آخه دسته راهنما گیر کرده است !!!حکایت شما و نوشته های مملو از احساس تنفرشما هم حکایت دسته راهنماست .با کلی فیلتر شکن سعی کردم که وبلاگ شمارا ببینم ولی متاسفم .پیشنهاد میکنم بقول سهراب عزیز چشمهایت را شسته و دوباره ببینی.مرسی از اینکه نوشته مراخواندی.