باز بیستودو بهمن می آید چارهای نیست جز تکرار:
آن مرد را آوردند. آن مرد را با «ایرفرانس»آوردند.
قطبزاده هم آمد ولاکن اورا بردند.
بازرگان نخست وزیر گردید. بنیصدر رییس جمهور شد. خلخالی را حاکم شرع کردند. کرمعلی میوه فروش سردار سپه شد.
بابا آب داد. ماما نان داد. من که فراری شدم، یکی اول یکی بعداً جان داد.
دارا وسارا پناهنده شدند. کبری و صغری خواهر بودند. کبری سنگسار شده است. صغری «رفیوجی» است. مراد و کرامت دوست بودند. مراد در جبهه شربت شهادت نوشید. کرامت جزو معلولین است.
ایران کشور ماست. کشور ما خیلی بزرگ است. ما سه رییس جمهور، دو فرمانده، یک پادشاه و دهها چلبی داریم.
آن مرد شاعر بود. این زن نویسنده بود. آن پسر دانشجو بود. این دختر هنرمند بود. آنها همه حلقههای یک زنجیر شدند.
آن گاوک پیشانی سفید، که حیوان است اما چون انسان است و «جسم سختش» شهرهی ایران و جهان است، سعید مرتضوی، دادستان تهران است.
این عراقی که شاهرودی است، رییس قوهی قضاییست.
آن مرد که خندان است رییس جمهورِ اصلاح طلب یک ملت گریان است.
این برج و بارو که به آسمان است مال شورای نگهبان است.
رفسنجانی که هیچ کارهای است، رییس مصلحت نظام است.
حضرت رهبر کمافیالسابق رهبر مستضعفان جهان است.
این چاه که میبینید چاه جمکران است. آن دولت که میبینید دولت امام زمان است.
غنی شدن اورانیوم حق ملت مسلمان است. در دبی و شارجه و بحرین صحبت خرید و قروش دختران ایران است.
این کارنامهی نظام است. آن دو ستارهی درخشان یکی بهشت زهرا دیگری زندان است.
مملکت همان ایران است اما دارالخلافه در تهران است.
انتخابات مال کافران است. ولاکن چهار سالی یک بار، شرکت در آن وظیفهی هر مسلمان است.
اینجا جمهوری اسلامی است. آنجا جهان است.
اینجا بیست و دوی بهمن آنجا عصر ارتباطات است.
ما در دههی فجر زندگی میکنیم. آنها در سدهی اینترنت.
در خانهی ما هر کس یک شهید دارد. در خانهی آن ها هر کس یک قایق تفریحی.
دارا در پیتزا فروشی کار میکند. سارا به فیزیوتراپی میرود. گردن او در تظاهرات کج شده است.
دارا و سارا به فرزندان خود فارسی یاد میدهند و برای آن ها نوار ایرانی میخرند. من به یک نوار آنها گوش دادهام:
«آباد باشی ای ایران/ آزاد باشی ای ایران/ از ما فرزندان خود دلشاد باشی ای ایران »*
_____________________________________
* یمینی شریف
سلام
خیلی جالب نوشته بودید.معلومه تاریخ این انقلاب نکبتی رو خوب می دونید.
موفق باشید
سلام.اومدم از اوضاع زمانه گله کنم،کامنت خاتونک را خوندم،ديدم،من در برابر نسل خاتونک نميتونم،حرفی بزنم،چکار کرديم با هاشون و با خودمون؟؟
دلـمان را سـوزانـدی بـلوچ عـزیز
یک شعری بود زمان بچگی هامون تلویزیون پخش می کرد در برنامه کودک یاد اون افتادم چند خطش رو براتون می نویسم:
ما مشق می نوشتیم با شور و شادمانی / غافل از اینکه دارا حتی نداشت نانی /… در دستانش امروز دارا تفنگ دارد/ با دشمنان سارا او قصد جنگ دارد/ دارا که مشق ما بود در جبهه هاست امروز / درس شجاعت او سر مشق ماست امروز/
ما که بچگی هم نکردیم!! این برنامه کودکمان بود
شاید اشاره به این شعر سهراب سپهری هم بد نباشد
“پدرم وقتی مرد ، خواهرم زیبا شد
یاد آوری تلخی های گذشته و امروز ما ، آنهم به زبان طنز
از شما ساخته است
بلاگ نیوز
لینک ؟
سلام
توسط پیوند های وبلاگ زلمای عزیز مدتی هست که به زور فیلتر شکن ها با وبلاگ شما آشنا هستم.
از بیان سلیس و طنزی که در سیاست به کار بردید خیلی خوشم اومده .
من اهل سیاست نیستم، اما گاه گاهی بعضی از وبلاگ های سیاسی رو که می بینم ترجیح می دم زودتر ببندمشون .
پست های شما بر خلاف خیلی از وبلاگ های سیاسی ، طویل و کش دار نیست . و خواننده خیلی زود می تونه با اون ها ارتباط بر قرار کنه و حتی راغب می شه که منتظر پست بعدی بمونه .
راجع به این پست با این که سنم به اون زمان قد نمی ده اما می تونم یه چیز هایی درک کنم و تاسف خوردم به حال ملت ساده دلمون .
آن مرد را آوردند …..
و از او بتی ساختند برای ملت …..
گفتند به 7 زبان زنده دنیا تسلط دارد…
غافل از آنکه حتی زبان قرآن(عربی) را نمی دانست ….!
و ملت ما بعد از مصاحبه آن مرد با یاسر عرفات این را فهمیدند .
افسوس که دیگر دیر بود … !
salam bale bazam 22 bahman rooze shekaste doshman az rah resid.kaash ta 22 bahmmane baadi be jaye jashne daheye fajr jashne azadi ro barpaa mikardim!!che khoshbinane mage na?
تکبیر!