با تشکر از زیتون ، مجید زهری و سعید رنگین کلام که مرا به بازی راه دادند:
1- مثل سگ از سگ میترسم.
2- به شدت گوشهگیر و دیرجوشم.
3- سال اول دانشگاه برای اولین و آخرین بار به سینما رفتم .
4- تا دیپلم بگیرم مانده بودم برگ را چطور کباب میکنند. بعد که کباب برگ خوردم تازه فهمیدم ماجرا چیست.
5- گاهی فکر میکنم از دکتر جکول هم زشترم.
6- ما بلوچها یلدا را جشن نمیگیریم!
چه خوب اینها هم بنویسند: هادی خرسندی، احمد سیف، حسن درویش پور، اسد علیمحمدی، فرهاد، کیانوش، علی رادبوی، نارنج،
سلام له له جان
انگار مععجزه شده
از یکساعت قبل قفل وبلاگ شما و بقیه برداشته شده
در ضمن ما هم دعوتتان کرده بودیم.
سلام بلوچ جان!
1-گوهري داند قدر گوهري.
2- جسارت نشود اما زيبايي مهمترين ويژگي متانت و وارستگي توست كه باعث شده آنقدر نزديك باشي مثل هوا كه از فرط حضور معمولا ديده نميشوي.
3- اين بازيها خيلي خوب است و نبايد توسط دل تفسير شود.
4- موفق باشي عزيز از اينكه سرما و تاريكي را جشن نميگيري خوشحالم. چشن يعني با هم بودن ياران. آنوقت شب هم بهانهاي مبشود.
( آقا ما مخلص سمبولهاو آيينهاي انساني هستيم. يكوقت سوء تفاهم نشود)
قادر نازنین آخر سگ هم ترس داره؟ 🙂
قادر جان خیلی بد میکنی خودت رو دست کم میگیری! عزیز من کاریزمای تو بسی گیراست و فکر کنم این رو قبلا” هم بهات گفته باشم. در کل سه نفر از مردان وبلاگآباد خیلی از دید من کاریزماتیک هستند و تو یکیشون هستی.
سال نوی خیلی خوبی برای خودت، همسر نازنین و بچهها آرزو میکنم. به امید ایام به از این.
با مهر فراوان.
چـشم بلـوچ عـزیز
خـواهـم نـوشت
بلوچ عزیز ، ممنون
میشه در مورد ششم یه کم توضیح بدی