من پوستی تیره نزدیک به سیاه دارم با بدنی پوشیده از موی گوریلی و سبیلهایی جو گندمی، ابروهایی پرپشت، عینکی مال عهد دقیانوس و لبهایی کلفتر از برجسته. عمه جان وقتی خیلی از دستم کفری میشود کفشهایم را قبر بچه مینامد و میگوید شب اگر به خواب کسی بروم از وحشت قالب تهی میکند. حمام نمره و سونا که سهل است در هوای داغ بلوچستان هم هیچوقت صورتم قرمز نمیشود اما گاهی که دوستان با بزرگواری خود شرمندهام میکنند خانم میزند زیر خنده. دلیلش را که میپرسم میگوید سیاه که مثل لبو سرخ میشود خنده دار میشود.
همچنان لبو شده و خندهدار امتنانم را تقدیم میکنم به:
اسد، آشپزباشی، غزل، فرزاد، هاله، مجید و …
ای که سیاه را سرخ میکنید راهتان سبز باد.
وقتی سیاه سرخ میشود
August - 13 - 2006
Dear Mr. Baluch: It is not my damn business to tell others what they should do in their life but your political and intellectual naivety is a problem that really bothers me. I do believe that you are an intelligent, honest, caring, loving, optimistic and hard working man with a big heart for al humanity but you are very naïve when it comes to its application. You are one of those that are so blind to obvious and clear cut facts that when he sees some one approaching him with a sharp dagger, he still would believes that there is no mean intention till he sticks it into center of his heart. I would prefer to be nice but not too nice and too naïve. You are too nice and too naive that one-day you will end up paying for it. baradar az ma goftan. Do not be a broom that every one should take and use it for cleaning and then discarding it.
Sahand
قربانت گردم کامنت قبلی را اگر خواستی خصوصی تلقی بفرما
سلامتی شما و سرکار خانم و کل فامیل آرزوی ماست
🙂
شادیات پاينده بلوچ جان
امیدوارم همیشه بر لبهايت خنده ببينيم. خواستم بنويسم بر لبهاي سرکار خانم هم همچنين اما ترسيدم آتش خشم و غضب و غيرتت دودمان ما را به باد دهد، اين شد که ننوشتم!!
;-)))))
frotani ham zibandeh shomast.bargharar bashi
سلام قادر جان بلاخره کامنتدونی ات درست شد و توانستم اینجا بنویسم از لطفت سپاسگزارم. آقا اگر شد یک ایمیل به من بزن و تلفنت را هم بگذار تا تماس بگیرم.
سلام.وقتی که در رشت زندگی ميکردم٫به من ميگفتند ماهی دودی ومن ناراحت میشدم٫چون پوست من در برابر آنها تيره بود.حالا آفتاب ميگيرم که برنزه شوم.
همینجا به غزل نازنینام هم سلام میکنم که جدا” از اون خانمهای خانم روزگاره و خودش هم هیچ خبر نداره.
x
منهم قربان صفای تو قادر مهربان که خوشقلبی و خوشنیت. پدر من هم مثل تو سبزهست و مادر مثل برف – ما مابین این دو در آمدیم ولی بدم نمیآمد اگر سبزه میبودم. به نظر من خیلی بانمکاند آدمهای سبزه.
از طرف من به خانم نازنینات سلام ویژه برسان.
باز هم قربان صفای تو.
راستی به این گوشزد زیاد رو نده – از اونهاست که تا به رویاش بخندی آنا” خودمونی میشه و جلاش رو تو خونهات پهن میکنه. یک مدتی با ما همینجور بود تا خدا خواست فیلتر شدیم دیگه گوشزد دستاش به ما نمیرسه.
x
خوشحالم که دوباره هستین…میدونین حضور بزرگانی چون عبدالقادر بلوچ باعث دلگرمی نه تنها من و ما بلکه وبلاگستان است…
بلوچ جان
من هم سبزه هستم.مدتی ÷یش یک پیراهن قرمز ÷وشیده بودم و هر کس دلیلش را می پرسید می گفتم “سیه گر سرخ پوشد خر بخندد!!” و طرف بی اختیار می خندید و من با بدجنسی اضافه می کردم…نگفتم!!؟
بلوچ نازنين، به هر رنگ و شکلي که باشي، بزرگي قلبت مهربانت و سفيديش که حاکي از صلح و بي آلايشي و صفا و سرخيش که گوياي عشق و محبت است، در نگاه اول بيش از هر چيز ديگري انسان را به خود جلب مي کند. خنده ات پايدار و سلامتيت جاودان باد.
salaam aaghaa ye balouch!
khoobid?