دو چشمِ بازِ مسخ شده
اندوهی ایستاده سینه به سینه
اشک دریاست، شب سحر
عمر رسیده به میانه، نفس به آخر
سرِ کوچهی انتظار
– با چمدانی خالی
نگاهم میکند مرگ
هیچی میچکد از هستی
پُرها خالی
باورها خیالی
یأس میزند قهقهه
در پچ و پچ فلسفه با باور
رخ میکند قبرستانِ فرشتهها
کجاست خدا؟
کجاست خدا؟
April - 6 - 2006