دوباره یک روز خواهم رفت
روی پله هایی که به هیچ آسمانی نمی رسند
عکسی خواهم گرفت
اینبار دستانم را نه می بندم و نه به سوی آسمان دراز می کنم
آنها را به انداره مهر تو باز می کنم
تا وقتی تو عکس را دیدی
بیایی داخل آن
و آغوش باز مانده مرا
که پر از خالی است
و در آن عطش له له می زند
پر کنی