حسن وبلاگ خدابیامرز را در این آدرس می نویسد. وقتی به لیستم نگاه می کنم و می بینم نوبت او رسیده ذوق میکنم چرا که حسن را با آن قلم طنزش از وبلاگ قبلیاش می شناسم. این جوانِ طناز بیست نه سالهی ساکن تبریز که اطلاع دارم ادبیات خوانده در محلهای از وبلاگشهر برای خودش طرفدارانی دارد. اگر گذر او به وبلاگ شما هم افتاده باشد او را از روی کامنتهای خلاقانه و جالب و طنزش به خاطر خواهید سپرد.
در آرامش تعطیلات کریمس به سراغ آرشیوش میروم. به خاطر انتقال از وبلاگ دیگری آرشیوش کوچک است اما من که از مدتها قبل می دانستهام که این نویسندهی با ارزش وبلاگشهر جزو لیستم هست نت برداریهایم را از آرشیو قبلیاش در جایی ذخیره کردهام. آستینها را بالا می زنم و می روم سراغ آرشیو. بر تارک همهی پستهای او «سلام علیکم» نشسته که انگار امضای طنز گونهی او نه بر پا که بر پیشانی نوشتها ست. خود او «سلام» را شاعرانه ترين واژه دنيا در همه مکانها و همه زمانها میداند. به عقیدهی او «سلام» بهانه ای است برای يک شروع عاشقانه، يک تفاهم و يک دل سير گريستن.
در همان پستهای اولیه خواننده متوجه می شود که این طناز با احساس از «ام اس» رنج می برد اما تلاش خستگی نا پذیر و امید و انرژی فوقالعاده نویسنده کاری می کند که آدم نمی تواند تحسینش نکند.
اما براستی او که بعد از دیدن فیلم آندره يی تارکوفسکی دیگر شنیدن واژه «ایثار» او را به یاد هیچ پیغمبر و امامی نمیاندازد چرا اسم وبلاگش را خدا بیامرز گذاشته؟ آیا تجربهی شخصی او و ملاقاتی که با مرگ داشته یا باز با نگاه طنز خود برای از رو بردن بیماری خود پیشاپیش بر سر در خانهی خود فاتحهی خود را نوشته؟ به نظر من که وبلاگش را خواندهام می تواند هر دوی اینها باشد. حسن که این چنین در چشمهای مرگ و دلتنگی و افسردگی نگاه می کند و بی پروا خودش را خدا بیامرز خطاب می کند با اینکه بلد است آبشارها را در یکسوم بخواباندا گاهی ترجیح میدهد آهسته توپِ واژه را در زمین شما قل دهد:بقیه در شهرگان