باد بی محابا میوزد. در گدان کوچک عمه جان نشستهام و برایش توضیح میدهم که چگونه ساختن سد سیوند در منطقه پاسارگاد صد و بیست و نه منطقه تاریخی و باستانی را با خود زیر آب میبرد. او از کتری سیاه دود گرفتهاش برایم چای میریزد و با عجله چوب وسط گدان را میچسبد تا حملهی باد آنرا از جا نکند. میگویم: عمهجان وقتی میشنوند داریوش از همین جادهای که بناست زیر آب برود بارها با ارابه به تخت جمشید رفته هیچ احساسی به آنها دست نمیدهد؟
چپ چپ نگاه میکند و پیاپی میپرسد: امام زاده بوده؟نسب اسبش به دلدل میرسیده؟ به کربلا میرفته؟ شهید شده؟ مکتبی بوده؟
با تعجب جواب میدهم: نه ولی…
میگوید: ولی و اما ندارد. فعلاً دور، دور باد است. پاسارگاد سهل است دیر بجنبیم همین گدان را هم با خود میبرد.
*گِدان که آنرا گدام هم نوشتهاند چادری است بافته شده از موی بز . در زمستان سرد، در تابستان گرم، در هجوم باد سست و در تهاجم حیوانات پر خطر است اما سی کیلو موی بز میخواهد و یکماه وقت بافتن. مشکل مسکن را حل میکند.