شخصی جیره خوار دربار بود و در بین مخالفین لاف مخالفت میزد. در روز روشن دیدندش که به میهمانی دربار میرود. خود را نباخت و گفت: دعایم کنید که درباریان نبینندم که گر ببینندم زنند رگ گردنم را.
رندی گفت: دل خنک دار و هر بار که پا داد برو، سیب زمینی را گر باشد گردنی کس نبیند رگش را.
رگ گردن سیبزمینی
August - 8 - 2005