طرح از عباس معروفی:
آقای گنجی! ما را تنها نگذاريد
از فردا صبح، من، درياروندگان، سامالدين ضيايی، مهرگان، سينا هدا، فرياد جرس، و (هرکس که به ما بپيوندد همينجا اسمش را اعلام میکنيم او اين متن را در صفحهاش درج میکند) تمام روز تا انتهای شب لحظه به لحظه در صفحهی وبلاگ مینويسيم: « آقای گنجی! ما را تنها نگذاريد.»
مینويسيم: «آقای گنجی! خواهش میکنيم زنده بمانيد.»
مینويسيم و مینويسيم. از عشق مینويسيم، از زندگی، از زندان، از تجربه، از آزادی، تولد، کودک، لبخند، پرواز، پرچم، مادر، ايران، زن، مرد، شوخی، بازی، هديه، و خيلی چيزهای ديگر.
(من دو ماه است تمام وقت پای اکبر گنجی و سرنوشتش ميخکوب اين صفحه شدهام) از صبح فردا تمام روز به ياد اکبر گنجی فضای وبلاگ را به شهری شاد و فضايی فيروزهای بدل میکنيم.
مینويسيم و مینويسيم. سوخت و سوز ندارد اين بازی، دير و زود ندارد، هرکس هروقت رسيد با گنجیست. دلمان میخواهد اين تلخی و فسردگی از تن همه بيرون رود، ديو چو بيرون رود فرشته درآيد. دلمان میخواهد اکبر گنجی به ما بگويد چگونه میتوان ديو را از شهر بيرون راند. دلمان میخواهد او باشد که با هم فرياد کنيم: «دوباره میسازمت وطن!» مینويسيم و مینويسيم.
بيشتر از عشق مینويسيم تا رنج. شاد مینويسيم. انگار همهی ما شاخه گلی در دست میرويم پيشواز کسی که هرچه داشت برای ايران در طبق اخلاص نهاد. میرويم پيشواز يک زندانی که لبخندش اندوه را میشورد.
مینويسيم و مینويسيم. هرکس میخواهد با ما همراه شود، خبر کند