با دوستی دیروز در قهوه خانهای ملاقات داشتم. زمان و مکان را فراموش کرده بودم و بلند بلند و با حرارت داشتم از مسائل روز، از تروریست و انفجار بمب و خون و خون ریزی حرف میزدم. دوستم حرفم را قطع کرد و با صدایی آهسته که توجهم را جلب کند گفت: وقتی از «ت» و «ب» حرف میزنی مواظب باش حالا همه جا پر چشم است و گوش با این سبیلهای از بنا گوش در رفتهات یکهو میریزند هر دویمان را دراز میکنند کف زمین. پذیرفتم. بقیه حرفم را عوض تروریست و بمب با «ت» و «ب» ادامه دادم. به نظرم در رساندن پیام به ما مردم عادی موفق بودهاند. مسئله «ت» و «ب» شوخی بردار نیست، هر کس با «ت» و «ب» شوخی کرد باید هفت هشت ده گردن کلفت مثل پر کاهی بلندش کرده بر زمینش بکوبند و مثل شتر مست زانو بزنند روی گردن و کمر شکسته یا شکستنیاش تا اگر مرد به درک و اگر نمرد برای ابد بداند حرف زدنش را.
حالا که چشمم افتاده به این فرم ثبت نام برای تشکیل لشکر استشهادی که در جمهوری اسلامی پخش و تبلیغ میشود ماندهام حیران، نمایندهاش را در سازمان ملل راه میدهند. وزیر امور خارجهاش از این سفر نیامده به آن سفر میرود. هیئتهای بلند پایه و کوته فکرش از این کشور به آن کشور میروند و آمریکا و انگلیس هم با آنها روی یک میز می نشینند تا فکری به حال اوضاع نا امن عراق و ترورها و بمبهایی بکنند که هر روز در آنجا جان دهها نفر را میگیرد! این حکایت بدان نمیماند که با افعی بنشینی و برای دفع نیش زنبوری چاره اندیشی کنی؟
«ت» و «ب»
July - 25 - 2005