Abdol Ghader Balouch – عبدالقادر بلوچ

Official blog of Abdol Ghader Balouch

روستای ما از پای بست ویران بود. کدخدا دزد، اطرافیان هیز و پدر سوخته ترین ها ریش سپید بودند.
برای تقسیم آب، هر چهار سال، ما یک میرآب انتخاب می کردیم. در آن دهِ خراب با آن کدخدای دزد و اطرافیان هیز و ریش سپیدان پدر سوخته، میرآب چه غلطی می توانست بکند کسی نمی دانست اما می گفتند حضور در انتخابش رشد ما را می رساند و حق دِهوَندی ماست و شرکت نکردن در آن فایده ای برای ما ندارد.
به حکم کدخدا، عمری ها، گبرها، گورها و کفار و مشرکین و چند گروه و فرقه ی دیگرنمی توانستند میرآب بشوند. از بقیه هم هر کس خودش یا کس و کارش چیزی به کدخدا و دار و دسته اش گفته بود و زنده مانده بود، اجازه نداشت میرآب بشود. مابقی هر کس که هوس میرآبی می کرد اول باید از خوانِ سیاهِ ریش سپیدان می گذشت. بعد اطرافیان ناپیدای کدخدا نظر می دادند. تیغ خود کدخدا هم بد نمی برید! آنهایی که می ماندند از بام تا شام نطاقی می کردند در باب میرآبی.
گرچه عمه ی ما می گفت مرده شور همه ی شان را ببرد با کدخدایشان! ما چاره نداشتیم جز شرکت در انتخاب میرآب! چون می گفتند حضورما رشد ما را می رساند و حقِ دِهوَندی ماست و شرکت نکردن در آن دردی از ما را دوا نمی کند!


Leave a Reply



VIDEO

************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** ************* ************ *********** *************

TAG CLOUD

Activate the Wp-cumulus plugin to see the flash tag clouds!

There is something about me..

    Activate the Flickrss plugin to see the image thumbnails!