آخوندی چنان روضه ی سوزناکی بخواند که جمعیت یک پارچه به هق هق افتاد. صاحب روضه آهسته پنج تومان به آخوند داد و اشاره کرد که ادامه بدهد. کاسبی که کار فوری داشت متوجه شد. ده تومان به آخوند رساند و اشاره کرد که: کات!
آخوند در جا صلوات فرستاد و روضه تمام شد. صاحب روضه دلخور آمد و پرسید:
شمشیر پنج منی استفاده نداشت؟
آخوندبا اشاره به کاسبی که داشت مجلس را ترک می کرد گفت:
چرا ولی اللهُ اکبر از گرز ده منی ایشان!
آخوند در جا صلوات فرستاد و روضه تمام شد. صاحب روضه دلخور آمد و پرسید:
شمشیر پنج منی استفاده نداشت؟
آخوندبا اشاره به کاسبی که داشت مجلس را ترک می کرد گفت:
چرا ولی اللهُ اکبر از گرز ده منی ایشان!