از دیوار اتاق تصویری آویزان است. خانه هایی محقر، زمینی خشک، آدمانی رنجور و تا چشم کار می کند دشت است و تا دور دست که آسمان هم به زمین می افتد چیزی که بشود امیدی به آن بست دیده نمی شود. شخصی که سالها به تصویر نگاه می کند تصمیم خود را می گیرد، بلند می شود و همینقدر ناگهانی که من برای شما می گویم وارد تصویر می شود. غلغله ای در تصویر می افتد. افرادی که تا لحظاتی قبل بی رمق اینجا و آنجا لمیده بودند بلند می شوند به زبانی که مفهوم نیست چیزهایی می گویند و به شخص اشاره می کنند. از چپ و راستِ تصویر مردان و زنان و دختران و پسرانی هجوم می آورند. شخص چانه اش را تکان می دهد. نوازندگان می نوازند. همه می رقصند. شادی که از جوش می افتد عده ای از صحنه خارج می شوند. نظم به هم می خورد. آنهایی که از چپ آمده اند به راست می روند و راست روها چپ می روند. غبارها خوابیده، نگاه ها دوخته اما شخص لبخند را تکرار می کند. چشمانِ مردم متنفر از تکرار به اندازه ی یک تعجب از حدقه در آمده. شخص راه بیرون آمدن از تصویر را گم کرده.
حالا از دیوار اتاق تصویری آویزان است. خانه هایی محقر. زمینی تاراج رفته. آدمانی رنجور و تا چشم کار می کند نا امیدی تکیه زده بر همه جا. رسوایی، وسط تصویر مضحکه شده. کس دیگری که سالهاست به تصویر نگاه می کند دارد آماده می شود که وارد صحنه شود.
حالا از دیوار اتاق تصویری آویزان است. خانه هایی محقر. زمینی تاراج رفته. آدمانی رنجور و تا چشم کار می کند نا امیدی تکیه زده بر همه جا. رسوایی، وسط تصویر مضحکه شده. کس دیگری که سالهاست به تصویر نگاه می کند دارد آماده می شود که وارد صحنه شود.