به نام خدا (همان بسمه تعالی است)
نامه ای به فردا
کویر همانا آب و علف ندارد. ولی آنجا شبها، ستاره ها، به بی ستاره ها چشمک می زنند.
نصف کویر به لعنت خدا نمی ارزد. و نصف دیگرش اگر بتوانید با ستاره ی خشک و خالی حال بکنید خیلی با حال است. من از همانجا آمده ام! (این را اینجا داشته باشید.)
کشور بزرگ ما آنطور شده و از زمانهای بسیار قدیم چنان بوده و بعد چنین شده. و دیکتاتور ها فلان می بوده و انقلاب و مشروطیت بهمان می شده بوده باشد.
و القصه حضرت امام خردمندانه و مبارزات و قس اللهذا تا رسید به ما.
باری، اصلاح طلبان تند رفتند و خاک برسر محافظه کاران. ولی نباید اصلاح طلبها هم تند می رفتند. حالا هم طوری نشده شما هم پر توقعی را بگذارید کنار. من چون گرفتار بودم این روضه ی چهل و شیش صفحه ای را برای دست گرمی نوشتم . به امید خدا ریاست من که تمام شد دست و بالم باز می شود. می خواهم بقیه عمرم را از همین کارها بکنم.
هی حالا بر ندارید بگویید وای بر قومی که گورباچفش تو باشی. چون آن وقت من هم کمتر از گالیله نیستم. بر می گردم و می گویم: وای به حال قومی که به گورباچف نیاز داشته باشد.
خداوند خودش در قرآن می فرماید که سرنوشت هيچ قومي را دگرگون نخواهد كرد مگر كه آن قوم، جان خود را دگرگون كند.
پس چشمتان کور و دندتان نرم. خودتان قدرت را به ما دادید خودتان هم باید آن را از ما پس بگیرید.
گمان مبر كه به آخر رسيد این چرندیات
هزار آسمان ریسمانِ ناگفته در سرم هست
والسلام
ترجمه و خلاصه ی نامه خاتمی
May - 4 - 2004